قصه اومدن اهورا

سلام فرشته کوچیک من

عزیزم  قبلا یه وبلاگ برات ساخته بودم منتها اون موقع نمی دونستم تو شاهزاده ای یا پرنسس .متاسفانه وبلاگم باز نمیشه .مچبور شدم یکی دیگه امروز که تو 21 هفته و3 روز هستی درست کنم و خاطراتمون رو باهم مرور کنیم ...

یادمه 29 مهر بود و باید اون روز پری میومد .ولی انگار یه حسی بهم می گفت که یه فرشته لومده تو دلم .به بابایی گفتم یه بی بی چک بخره بیاره .ولی بابای گفت 2 روز صبر کن . ترسید جوابش منفی باشه  و من دپرس بشم . بابای رفت سر کار .ولی خودم دل تو دلم نبود واسه همین بعد صیحونه رفتم داروخانه نزدیک خونه و 1 بی بی چک خریدم .اومدم تست کردم و دیدم که واااای خدای من 2 تا خط افتاد ونمی دونی چقدر خوشحال شدم .سریع به باباییی اس ام اس دادم " سلام بابای من اومدم تو دل مامان "

وااای بابای زنگ زد از شادی داشت گریه می کرد .خلاصه خیلی روز شیرینی بود.خیلی خوشحال بودم از خدای مهربون تشکر کردم  که نظر لطفشو به من انداخت

اون مدت کلاس عرفان می رفتم .اما الان بدلیل حساس بودن شرایطم نمی تونم برم عزیزم

عزیزم بعد  از ظهر رفتم پیش دکتر دولتی ....و دکتر گفت اللللللللللهی مبارکه .خلاصه سونو شدم و بارداریم تائید شد .

بابای اومد تو مطب دنبالم واسم 1 شاخه گل خریده بود باهم رفتیم داروخانه  ویتامین و دارو و امپول کلگزان

خلاصه عزیزم تو این مدت خیلی هزینه کردم ولی اصصصصلا مهم نیست همین که تو صحیح و سالم بیای بغلم  کافیه

دوستت دارم /خوش اومدی عشقم