اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

اهورا عشق مامان و بابا

خوووب

قصه اومدن اهورا

سلام فرشته کوچیک من عزیزم  قبلا یه وبلاگ برات ساخته بودم منتها اون موقع نمی دونستم تو شاهزاده ای یا پرنسس .متاسفانه وبلاگم باز نمیشه .مچبور شدم یکی دیگه امروز که تو 21 هفته و3 روز هستی درست کنم و خاطراتمون رو باهم مرور کنیم ... یادمه 29 مهر بود و باید اون روز پری میومد .ولی انگار یه حسی بهم می گفت که یه فرشته لومده تو دلم .به بابایی گفتم یه بی بی چک بخره بیاره .ولی بابای گفت 2 روز صبر کن . ترسید جوابش منفی باشه  و من دپرس بشم . بابای رفت سر کار .ولی خودم دل تو دلم نبود واسه همین بعد صیحونه رفتم داروخانه نزدیک خونه و 1 بی بی چک خریدم .اومدم تست کردم و دیدم که واااای خدای من 2 تا خط افتاد ونمی دونی چقدر خوشحال شدم .سریع به بابایی...
20 اسفند 1392

جنگ مامان و اهورا

اهورا جون پسر خوشمل مامان امروز15 اسفنده . چندر روزه که دوباره بد غذا و بد خواب و بد اخلاق شدی . مامانی از این و ضعیتت خیلی نگرانه . وقتی واسه چکاب 9 ماهگیت بردم خیلی خوشحا ل شدم . اخه قد و وزنت مناسب بود 75 قدت و وزنت 9800 بود . کلی ذوق کردم اما الان بارم باات جنک دارم سر غذا نخوردنت . کار من شده روزی 2-3 وعده غذا برات درست کنم و بعدش بیرون بریزم . ترو خدا خوب شو بزار مامان از بجه داری لدت ببره الانم با بابایی رفتی خرید راستی دیروز برده بودمت خونه دوستمون  مژگان . خیلی بهمون خوش گذشت ...
20 اسفند 1392

پروسه شیر نخوردن اهورا تا کی ادامه داره ؟

عزیزم امروز 3 روزه که 4 ماهت تموم شده و وارد ماه 5 شدی ولی خیلی من و بابایی رو داری اذیت می کنم. راستش از دستت خیلی ناراحتم . اخه هر کاری می کنیم شیر نمی خوری . تا مدل شیر خوردن بغلت می کنم جیغ و دادت میره اسمون هفتم . فرنی رو که دیروز برات درست کردم خوب خوردی . ولی دیگه بعد از اون شیر نمی خوری نمی دونم چرا ؟ دیروز اخرین بار ساعت 10 شب شیر خوردی تا الان که ساعت 11 ظهره و در واقع 13 سعت گذشته دیگه شیر نخوردی . وقت واکسنت هم گذشته . ولی تا خوب شیر نخوری نمی تون واکسنت بزنم . اخه ممکنه تب بکنی و اگه شیر نخوری که تبت پیین نمیاد گلم / هر مدلی رو که بگی امتحان کردم واسه شیر دادن با قاشق دادم نخوردی با قطره چکان نخوردی . نشسته دام نخوردی راه رفتم ...
20 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام پسر گلم . عزیزم .خیلی مامان تنبلی داری . اصلا وقت نمیکنم بیام اینجا. اما بعد از ایین سعی میکنم بیشتر بیام.پسر گلم . امروز2 اسفند ماه92 هست و تو یه هفته ذیگه 9 ماهت تموم میشه ...همچنان بد غذایی و من به خاطر این مساله خیلی نگرانم
2 اسفند 1392

خاطرات

سلام عزیزم پسر گلم . عشق مامانی . منو ببخش که نتونستم یه مدت به وبلاگت سر بزنم . راستش یه سرس از خاطرات رو تو دفترت نوشتم . ولی  سر یه فرصت مناسب وارد وبلاگت می کنم . امروز تو 3 ماه و 24 روزت هست . تا 6 روز دیگه 4 ماهت تموم میشه . اینقدر ناز و دوست داشتنی هستی که  همش دوست دارم بالا سرت بشینم و هی تماشات کنم . عزیزم  الان چند روزه که سرما خوردی یعنی از بابایی گرفتی اخه رفته بودیم مشهد . من و شما و بابایی و مادر جون صبا . اونجا خیلی شلوغ بود و هواش هم حسابی الوده بود . اخه تولد امام رضا بود ما هم نذر کرده بودیم که تو رو ببریم پا بوس اقا. اشکالی نداره ایشاله  همین روزا دیگه خوب خوب  میشی. عزیزم از هفته بعد می خوام ...
3 مهر 1392

حس قشنگ مادری

سلام شاه من ، سلام ماه من ، اهورای من پسم منو ببخش که مدتی نتونستم بیام وبلاگت . ولی خاطارتت رو تو دفترم ثبت کردم عشقم ...ژسرم امرو 32 هفته و 5 روزت هست ..تو اخرین سونوگرافی که هفته 28 رفتم  زایمان رو 29 خرداد گفتن که فکر می کنم همون حدودا با 2 روز ژس و ژیش بیای بغلم . وااای نمی دونی برای اومدنت چقدر دارم لحظه شماری می کنم ...دوست دارم تو اغوشت بگیرم و لمست کنم و ببوسمت و از خدای مهربونم تشکر کنم و شکرش بگم که هدیه ای مثل تو راو نصیب ما کرد . عزیزم  مامانی تو دوران بارداری شرایط نسبتا سختی داشته ...واسه همین خیلی وقت نکرده بیاد وبلاگت رو اپ کنه ...یا با تو جایی بره ...می دونم که تو هم مث من دوست داری بری بیرون و قدم بزنی .چون وقت...
19 ارديبهشت 1392

سال نو مبارک پسرم

سلام ...اهورا جونی ...خوبی مامانی؟ پسرم امروز من و بابای اتاق تو رو تمیز کردیم .اخه قراره امروز سرویس چوبتو تحویل بگیرم . دیشبم بابای رفتت کالسکه و مینی واش رو گرفت ...ایشاله صحیح و سالم و خوشگل و تپلی بیای بغل مامان بابایی خیلی دوستت داریم پسرم . همه تلاشمونو برای رفاه تو تو زندگی به کار می گیریم ....ایشاله همیشه همه چی به خوبی و خوش طی بشه پیشاپیش سال نو تو هم مبارک قند عسل مامانی ..اهورا شاه من
25 اسفند 1391

دیدن حرکات اهورا

سلاااااام عشق مامانی ....سلام عزیز دلم عزیزم امروز برای اولین بار حرکاتت رو از رو شکمم دیدم واااای خیلی احساس قشنگیه ...خدایا شکرت
17 اسفند 1391

یک روز برفی

سلام عزیزم ! خوبی گلم ؟ ایشاله که حالت همیشه خوب باشه راستش می خواستم باهات درد و دل کنم . دیشب از دست بابیی خیلی ناراحت شدم .  رفته بود برام دارو بگیره  که زنگ زد و گفت یه دستگاه بخور هم دارم می گیرم . بهش گفتم پس بخور  سرد بگیر و یه چیزی که کارش خوب باشه .گفت باشه . وقتی اومد خونه دیدم  مارک سانی گرفته اونم گرم .گفتم مگه من بهت نگفتم سرد بگیر چرا گرم گرفتی ؟ می خوای مگه سونا را بندازی که باهم حرفمون شد   بگذریم ....بعد 1 ساعت اشتی کردیم و خوابیدیم . وقتی بیدار شدم دیدم واااای چه برفی باریده ! هنوز هم داره میباره و قطع نشده خدا را شکر
17 اسفند 1391